جامی:بس که چشمان تو خون اهل عالم ریختند پشته پشته کشته در کوی تو بر هم ریختند
❈۱❈
بس که چشمان تو خون اهل عالم ریختند
پشته پشته کشته در کوی تو بر هم ریختند
صد هزاران صورت اندر قالب حسن و جمال
ریختند اما ز تو مطبوع تر کم ریختند
❈۲❈
هر چه در عالم همی بینم نمی ماند به تو
شکل تو گویی نه از ارکان عالم ریختند
نقشبندان گاه تصویر لب و دندان تو
در دهان غنچه تر عقد شبنم ریختند
❈۳❈
بی لب میگون تو مستان شراب لعل را
از قدح خوردند و از مژگان همان دم ریختند
سینه ریشان فراق از خاک پایت ساختند
خشک دارویی که بر بالای مرهم ریختند
❈۴❈
از دل جامی چه سان روید گیاه خرمی
چون در آن ویرانه تخم محنت و غم ریختند
کامنت ها