جامی:حلقه زر تا به گوشت جای کرد ای سیمبر قامتم چون حلقه شد زین رشک و رخسارم چو زر
❈۱❈
حلقه زر تا به گوشت جای کرد ای سیمبر
قامتم چون حلقه شد زین رشک و رخسارم چو زر
بست زرین حلقه ات راه خلاص از هر طرف
بر دل من چون برد مسکین از آنجا ره بدر
❈۲❈
آن چنان از حلقه نبود گوش تو هرگز تهی
از خیالش نیست خالی چشم ارباب نظر
زر گرفت از پختگی پیش بناگوش تو گوش
سیم گو خامی مکن زین بیش و لاف از حد مبر
❈۳❈
تا تو را زر دیده ام از حلقه بر بالای سیم
سیم بر بالای زر ریزم مدام از چشم تر
داغ بر ران سگان از حلقه باشد رسم و تو
می نهی از حلقه های خویش داغم بر جگر
❈۴❈
نظم جامی را به وصف حلقه خود گوش کن
گر چه نبود در خور آن حلقه زر این گهر
کامنت ها