جامی:کند گل چون رخت خود را تصور ازان دارد ز گل غنچه دلی پر
❈۱❈
کند گل چون رخت خود را تصور
ازان دارد ز گل غنچه دلی پر
من آزاده را کشت از غمت سرو
بریدش باغبان کالحر بالحر
❈۲❈
تواضع می کنم پیش سگانت
نشاید از فرودستان تکبر
مکش آن زلف را هر جانب ای باد
که بس در پیچ و تاب است از تکسر
❈۳❈
چو گویم جرعه جامت حق ماست
تو را تلخ آید آری حق بود مر
به دستم هر که بیند ساعد تو
به دندان گیرد انگشت تحیر
❈۴❈
شد از گریه تن چون موی جامی
نهان در اشک همچون رشته در در
کامنت ها