جامی:زهی مهر از رخت شرمنده مه نیز ز خیل عشق تو سلطان سپه نیز
❈۱❈
زهی مهر از رخت شرمنده مه نیز
ز خیل عشق تو سلطان سپه نیز
ز دست عشق تو داد از که خواهم
که دارد داغ عشقت پادشه نیز
❈۲❈
مکن بی موجبی ما را گنهکار
چو کشتن می توانی بیگنه نیز
گذشتی دی به صد ناز و کرشمه
نکردی سوی مشتاقان نگه نیز
❈۳❈
کمر بستی هلاک جان من شد
خدا را برشکن طرف کله نیز
چه خوش آباد شد کوی خرابات
فدایش باد مسجد خانقه نیز
❈۴❈
قدم کی می نهی بر چشم جامی
که کم می داریش از خاک ره نیز
کامنت ها