جامی:یاد بادت که ز من یاد نکردی هرگز دل ناشاد مرا شاد نکردی هرگز
❈۱❈
یاد بادت که ز من یاد نکردی هرگز
دل ناشاد مرا شاد نکردی هرگز
کردم آباد به صد خون جگر خانه چشم
جا درین منزل آباد نکردی هرگز
❈۲❈
گوشت ای سیمبر از حلقه زرگشت گران
یا تو خود گوش به فریاد نکردی هرگز
بارها از لب خود عشوه شیرین دادی
فکر جان کندن فرهاد نکردی هرگز
❈۳❈
یافتی بر سر ما منصب شاهی لیکن
کار بر قاعده داد نکردی هرگز
حسن ارشاد همین بس که در اطوار سلوک
جز به حسن خودم ارشاد نکردی هرگز
❈۴❈
بنده جامی نکند از تو جز این آزادی
که ز بند غمش آزاد نکردی هرگز
کامنت ها