جامی:عید شد هر کس ز یاری عیدیی دارد هوس عید ما و عیدی ما دیدن روی تو بس
❈۱❈
عید شد هر کس ز یاری عیدیی دارد هوس
عید ما و عیدی ما دیدن روی تو بس
عید مردم دیدن مه عید ما دیدار تو
همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس
❈۲❈
پرده گفتی افکنم پس روز عید از پیش رخ
عید شد آن وعده را دیگر میفکن پیش و پس
صدق ما چون روشنت شد آخر ای خورشید روی
همچو صبح از مهر دل با ما برآور یک نفس
❈۳❈
ما اسیر هجر و خلقی محرم بزم وصال
زاغ با گل همدم و بلبل گرفتار قفس
سوخت جان من اگر آهی کشم معذور دار
دود خیزد لاجرم هر جا فتد آتش به خس
❈۴❈
می رسد فریاد جامی بی رخت شبها به ماه
ای مه نامهربان روزی به فریادش برس
کامنت ها