جامی:دو هفته شد که ندیدم مه دو هفته خود را کجا روم به که گویم غم نهفته خود را
❈۱❈
دو هفته شد که ندیدم مه دو هفته خود را
کجا روم به که گویم غم نهفته خود را
درآ ز خواب خوش ای بخت بد مگر بگشایم
به روی همچو مهش چشم شب نخفته خود را
❈۲❈
خدای را مکن ای باغبان مضایقه چندان
که یک نظاره کنم باغ نوشکفته خود را
رمید دل ز من از زلف دام نه که نخواهم
به جز شکار تو مرغ هوا گرفته خود را
❈۳❈
ز هر چه غیر تو خالی ست دل بیا و بیار
حریم منزل از گرد غیر رفته خود را
مریز اشک من ای چشم خون گرفته که خواهم
کنم نثار رهش این در نسفته خود را
❈۴❈
همین بس است به او نامه جامیا که نویسی
به خون دل سویش این دردناک گفته خود را
کامنت ها