جامی:گردش جام که زد صنع ازل پرگارش سرنپیچد ز خط این دایره زنگارش
❈۱❈
گردش جام که زد صنع ازل پرگارش
سرنپیچد ز خط این دایره زنگارش
سر ما و در میخانه ای که از رفعت قدر
سایه بر بام فلک می فکند دیوارش
❈۲❈
نیست وجه من مخمور جز این دلق کهن
وای من گر نستاند به گرو خمارش
بنده پیر مغانم که در اطوار سلوک
کار ما یافت گشاد از گره زنارش
❈۳❈
خیر مستان طلبد هر چه کند باده فروش
سر این نکته ندانسته مکن انکارش
مگسل یک نفس از صحبت عیسی نفسان
نقد انفاس عزیز است غنیمت دارش
❈۴❈
طبع گویای من آن طوطی شکرشکن است
که ز خونابه دل لعل بود منقارش
جامی اشعار دلاویز تو جنسی ست نفیس
پود آن حسن ادا لطف معانی تارش
❈۵❈
همره قافله هند روان کن که رسد
شرف مهر قبول از ملک التجارش
کامنت ها