جامی:کسی کافتد نظر بر شکل آن سرو قباپوشش ز سینه صبر و از دل طاقت و از جان رود هوشش
❈۱❈
کسی کافتد نظر بر شکل آن سرو قباپوشش
ز سینه صبر و از دل طاقت و از جان رود هوشش
بلای جان من شد یاد آن بدخو نمی دانم
چه سازم چاره کز خاطر کنم یک دم فراموشش
❈۲❈
ز دور آن لب به سبزی می زند نزدیک شد گویی
که گیرد سبزه نورسته گرد چشمه نوشش
خیالش را ز دیده جای در دل می کنم شبها
نخواهم مردمان دیده را خفتن در آغوشش
❈۳❈
ز رشک ناله می میرم که من در گوشه ای تنها
همی سوزم به داغ هجر و او جا کرده در گوشش
مرا ره نی که در کویش نهم پهلو به دیواری
رقیبان سیه دل خوش نشسته دوش بر دوشش
❈۴❈
نمودی رخ مکن منع از سرود شوق جامی را
چو بلبل جلوه گل دید نتوان ساخت خاموشش
کامنت ها