جامی:خرامان می رود آن شوخ و صد بیدل ز دنبالش به خون غلطان ز ناوکهای چشم مست قتالش
❈۱❈
خرامان می رود آن شوخ و صد بیدل ز دنبالش
به خون غلطان ز ناوکهای چشم مست قتالش
ز من دامن کشان بگذشت بشتاب ای صبا از پی
بیفشان گرد ادبار من از دامان اقبالش
❈۲❈
چو موری گشته ام از ضعف کو آن قوت بختم
که بینم خویش را روزی طفیل مور پامالش
شدم بی او ز مویی زارتر کو نامه بر مرغی
که بندم در میان نامه خود را بر پر و بالش
❈۳❈
جوان و شوخ و خودکام است و باد خوبیش در سر
کجا در دل کند جا پند پیران کهنسالش
خطش نورسته ریحان است گرد چشمه حیوان
نشاید تخم آن ریحان به غیر از دانه خالش
❈۴❈
به خون دیده صورت بست شرح حال خود جامی
که می گوید به آن سلطان خوبان صورت حالش
کامنت ها