جامی:شوخی که تاجداران بوسند خاک راهش سوی چو من گدایی مشکل فتد نگاهش
❈۱❈
شوخی که تاجداران بوسند خاک راهش
سوی چو من گدایی مشکل فتد نگاهش
من کیستم که خواهم پهلوی او نشینم
این بس مرا که بینم از دور گاه گاهش
❈۲❈
فرسوده قالب من همواره خاک بادا
بر هر زمین که باشد آمد شد سپاهش
هر کس به مهر آن خط میرد رسد به محشر
صد گونه سرخرویی از نامه سیاهش
❈۳❈
در گلستان خوبی برگ وفا مجویید
کز خون بی گناهان پرورده شد گیاهش
من داد خود چه خواهم زان مه که نیست هرگز
چون پادشاه ظالم پروای دادخواهش
❈۴❈
جامی ز کوی هستی بربست رخت گویی
کز هیچ سو نیاید دیگر فغان و آهش
کامنت ها