جامی:دل من که بس مبتلا بینمش ازان شوخ در صد بلا بینمش
❈۱❈
دل من که بس مبتلا بینمش
ازان شوخ در صد بلا بینمش
دل از وی نگه داشتن مشکل است
که شکلی عجب دلربا بینمش
❈۲❈
رقیبانم از وی جدا ساختند
خدایا کز ایشان جدا بینمش
شب تیره هر کس به فکری و من
در آن غم که فردا کجا بینمش
❈۳❈
خوش آن مه که یک ذره خرسندیم
نباشد اگر سالها بینمش
به ره چند سایم رخ آیا بود
که روزی بر آن پشت پا بینمش
❈۴❈
ازان گشت بیگانه جامی ز خویش
که با درد عشق آشنا بینمش
کامنت ها