جامی:من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش
❈۱❈
من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش
سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش
به خون همی طپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرده چو من رقص بر ترانه خویش
❈۲❈
خیال خال تو بردم من ضعیف به خاک
چنانکه دانه کشد مور سوی خانه خویش
ز چشم سخت دلان دور دار عارض و خال
به سنگ خاره مکن ضایع آب و دانه خویش
❈۳❈
سخن به قاعده همت آید ای واعظ
من و فسون محبت تو و فسانه خویش
خوشم به شعله این آه آتشین همه شب
مرا چو شمع سری هست با زبانه خویش
❈۴❈
بر آستانه تو خاک شد سر جامی
چه می کشی قدم از خاک آستانه خویش
کامنت ها