جامی:هر شب از آتش رخسار تو سوزم چو چراغ رود از فکر سرزلف تو دودم به دماغ
❈۱❈
هر شب از آتش رخسار تو سوزم چو چراغ
رود از فکر سرزلف تو دودم به دماغ
سوزم از رشک چه سوزد کسی از داغ غمت
هر کس از داغ غمی سوزد و من از غم داغ
❈۲❈
سایه بر عارض گلرنگ تو انداخته زلف
بر گل و لاله ز پر چتر سیه ساختمان زاغ
موسم گل در باغم چه گشایند به روی
غنچه ای نیست دل من که گشاید در باغ
❈۳❈
چای برداشتم از دامن هر شغل که بود
تا به یاد تو نشستم پی زانوی فراغ
بوی پیراهنت از باد صبا می جستم
به گریبان گل و جیب سمن داد سراغ
❈۴❈
جامی از نطق زبان بست چو نشناسد کس
نکته طوطی شکرشکن از کاغ کلاغ
کامنت ها