جامی:کل ما فی الکون وهم او خیال او عکوس فی مرایا او ظلال
❈۱❈
کل ما فی الکون وهم او خیال
او عکوس فی مرایا او ظلال
لاح فی ظل السوی شمس الهدی
لاتکن حیران فی تیه الضلال
❈۲❈
کیست آدم عکس نور لم یزل
چیست عالم موج بحر لایزال
عکس را کی باشد از نور انقطاع
موج را چون باشد از بحر انفصال
❈۳❈
عین نور و بحر دان این عکس و موج
چون دویی اینجا محال آمد محال
رهروان عشق را بنگر که چون
هر یکی را بر دگرگونه ست حال
❈۴❈
آن یکی در جمله ذرات جهان
دیده تابان آفتابی بی زوال
وان دگر ز آیینه هستی عیان
دیده مستورات اعیان را جمال
❈۵❈
وان دگر در هر یکی آن دیگری
دیده من غیر احتجاب واختلال
خرم آن عاشق که با سلطان عشق
می خرامد در نهایات الوصال
❈۶❈
کلمینی یا حمیرا کرده ورد
با لب میگون آن شیرین مقال
وز ملال زلف پر آشوب او
گفته با خالش ارحنی یا بلال
❈۷❈
لب ندانم جز لب بحری که کرد
گوهر از قعرش سوی لب انتقال
ظلمت کونم غرض باشد ز زلف
نقطه ذاتم مراد آمد ز خال
❈۸❈
گفت و گو تا چند جامی لب ببند
حال می باید چه سود از قیل و قال
گر درون سینه داری گوهری
چون صدف در قعر بنشین گنگ و لال
کامنت ها