جامی:فروغ روی تو خورشید و مه بس است مرا جبینت آینه صبحگه بس است مرا
❈۱❈
فروغ روی تو خورشید و مه بس است مرا
جبینت آینه صبحگه بس است مرا
مرا چه حد که شود ابروی تو محرابم
نشان نعل سمندت به ره بس است مرا
❈۲❈
چه غم که شاخ امل غنچه مراد نداد
دلم که بسته ز خون ته به ته بس است مرا
حجاب شد سر زلف سیاه پیش رخت
همین علامت بخت سیه بس است مرا
❈۳❈
به عشق کهنه که نو شد اگر گنه کارم
خط عذار تو عذر گفته بس است مرا
نگویمت گه و بیگه دلم نگه می دار
گهی ز چشم خوشت یک نگه بس است مرا
❈۴❈
کنم به باده چو جامی دلالت صوفی
همین معامله در خانقه بس است مرا
کامنت ها