جامی:آن ماهرو که چشم من است و چراغ دل دردا که سوختم ز فراقش به داغ دل
❈۱❈
آن ماهرو که چشم من است و چراغ دل
دردا که سوختم ز فراقش به داغ دل
خاطر به فکر غیر مجو لذت غمش
عشرت کجا توان چو نباشد فراغ دل
❈۲❈
گم گشت با نشانی داغش دل از برم
آورده ام به زلف وی اکنون سراغ دل
تا بسته ام خیال خط و عارضش مرا
ریحان و لاله می دمد از باغ و راغ دل
❈۳❈
هر غنچه کان به سینه ز پیکان او دمید
ما را شکفت صد گل راحت ز باغ دل
عمری ست بر گذار نسیم عنایتیم
باشد که بوی وصل وزد بر دماغ دل
❈۴❈
جامی بدان امید که آید خیال دوست
هر شب به کنج سینه فروزد چراغ دل
کامنت ها