جامی:ساری ست سر عشق در اعیان علی الدوام کالبدر فی الدجیة والشمس فی الغمام
❈۱❈
ساری ست سر عشق در اعیان علی الدوام
کالبدر فی الدجیة والشمس فی الغمام
کس را چو تاب سطوت دیدار خود ندید
در پرده سوی اهل نظر می کند خرام
❈۲❈
ممکن ز تنگنای عدم ناکشیده رخت
واجب به جلوه گاه عیان نانهاده گام
در حیرتم که این همه نقش غریب چیست
بر لوح صورت آمده مشهود خاص و عام
❈۳❈
هر یک نهفته لیک ز مرآت آن دگر
برداشته ز جلوه احکام خویش کام
باده نهان و جام نهان و آمده پدید
در جام عکس باده و در باده رنگ جام
❈۴❈
قومی به گفت و گوی که آغاز ما چه بود
جمعی به جست و جوی که انجام ما کدام
جامی معاد و مبداء ما وحدت است و بس
ما در میانه کثرت موهوم والسلام
کامنت ها