جامی:ز لعلش کام جستم داد دشنام بحمدالله که باری یافتم کام
❈۱❈
ز لعلش کام جستم داد دشنام
بحمدالله که باری یافتم کام
برو ای ماه گردون گوشه ای گیر
که آمد ماه من بر گوشه بام
❈۲❈
چو بر یاد لبت نوشم می لعل
لبالب گردد از خون جگر جام
همای سدره باشد کمترین صید
گهی کز مشک گرد مه نهی دام
❈۳❈
به رخ ماهی ولی ماه دل افروز
به قد سروی ولی سرو گل اندام
مگو عشقت زکی بوده ست و تاکی
ندارد عشق ما آغاز و انجام
❈۴❈
سگت را کاش جامی نام بودی
که رفتی بر زبانت گه گه این نام
کامنت ها