جامی:نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم فارغ ز تو چون باشم اکنون که رخت دیدم
❈۱❈
نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم
فارغ ز تو چون باشم اکنون که رخت دیدم
تا ساخت مرا در دل مهر رخ تو منزل
دل از همه برکندم مهر از همه ببریدم
❈۲❈
هر جا که به بزم می برخاست نوای نی
دمساز شدم با وی وز شوق تو نالیدم
هر خار غمی کز دل خواهم کشم ای گلرخ
زان خار کنم سوزن کز خاک درت چیدم
❈۳❈
از ضعف شدم مویی نگذشت دمی بر من
کز آتش عشق تو بر خویش نپیچیدم
تو کعبه مقصودی عیبی نبود بر من
گر رو به تو آوردم یا گرد تو گردیدم
❈۴❈
ذوقی دگر است این بار اشعار تو را جامی
هرگز ز نی کلکت این زمزمه نشنیدم
کامنت ها