جامی:من غایبانه عاشق آن روی مهوشم بی منت نظر به خیالی ازو خوشم
❈۱❈
من غایبانه عاشق آن روی مهوشم
بی منت نظر به خیالی ازو خوشم
شد شوق تو فزون به تماشای سرو و گل
بالا گرفت ازین خس و خاشاک آتشم
❈۲❈
غش می کنم به یاد لب لعل دلکشت
از جام دور می نرسد باده بی غشم
وصلت به هیچ نقش میسر نشد مرا
صد بار چهره گر چه به خون شد منقشم
❈۳❈
چشم امل به چشمه کوثر چرا نهم
از جام نیم خورد تو گر جرعه ای چشم
جامی ز زر و گوهر اگر جیب من تهی ست
حاشا که فکر بیهده دارد مشوشم
❈۴❈
این بس مرا که شد صدف در شاهوار
گوش زمانه از گهر نظم دلکشم
کامنت ها