جامی:به ناخن سینه خود می خراشم ز دل جز حرف عشقت می تراشم
❈۱❈
به ناخن سینه خود می خراشم
ز دل جز حرف عشقت می تراشم
بسی گمنام تر بودم ز ذره
بدینسان مهر رویت ساخت فاشم
❈۲❈
نباشد عیش من جز یاد آن روی
ببین ای پندگو حسن معاشم
دو عالم گفتی ارزد ژنده فقر
چنین ارزان منه نرخ قماشم
❈۳❈
ز دیده کرده ام پر دامن از در
بیا تا در قدم های تو پاشم
فتد در ساکنان سدره هر صبح
خروش از ناله های دل خراشم
❈۴❈
مرا گفتی سگ من باش جامی
سگ تو گر نباشم پس چه باشم
کامنت ها