جامی:می رسد عید و کشته آنم که کند غمزه تو قربانم
❈۱❈
می رسد عید و کشته آنم
که کند غمزه تو قربانم
تیغ از کشتنم دریغ مدار
که برآمد درین هوس جانم
❈۲❈
قتل عشاق را چه حاجت تیغ
روی بنما که جان برافشانم
هیچ با زندگی نمی ماند
بی تو روزی که زنده می مانم
❈۳❈
عید خود خوانمت ولی از عید
همه خندان من از تو گریانم
مژده عید و وعده عیدی
همه بی تو وعید می دانم
❈۴❈
جامی آن رخ ندید و عید گذشت
عید او را خجسته چون خوانم
کامنت ها