جامی:تو شاه مسند حسنی و من گدای کمینم مرا سعادت آن از کجا که با تو نشینم
❈۱❈
تو شاه مسند حسنی و من گدای کمینم
مرا سعادت آن از کجا که با تو نشینم
چو خاکروبی آن در دریغ داشتی از من
گذار تا خس و خار رهت به دیده بچینم
❈۲❈
سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان
که شد نشان سم اسب و ماند نقش جبینم
اساس زهد شکستم ز نام و ننگ برستم
میان به مهر تو بستم کمر مبند به کینم
❈۳❈
به هر کجا گذرم دولت وصال تو جویم
به هر طرف نگرم جلوه جمال تو بینم
بسوخت جان من از گریه های تلخ چه باشد
به خنده ای بنوازی ازان لب شکرینم
❈۴❈
به تیغ بیم مفرما که خیز جامی ازین در
که عمرهاست بر این آستانه بهر همینم
کامنت ها