جامی:نفس از درون و دیو ز بیرون زند رهم از مکر این دو رهزن پرحیله چون رهم
❈۱❈
نفس از درون و دیو ز بیرون زند رهم
از مکر این دو رهزن پرحیله چون رهم
دارم جهان جهان گنه ای شرم روی من
چون روی ازین جهان به جهان دگر نهم
❈۲❈
افتاده ام به چاه هوا و هوس که راست
حبل هدایتی که برآرد ازین چهم
جامه ز غم کبود کنم چون نمی رسد
جز نیل معصیت ز خم صبغة اللهم
❈۳❈
گر بر دلم ز داغ ندامت علامتی ست
کو گریه شبانه و آه سحرگهم
یاران دو اسبه عازم ملک یقین شدند
تا کی عنان عقل به دست گمان دهم
❈۴❈
از من مپرس نکته عرفان که جاهلم
با من مگوی قصه الوان که اکمهم
با خلق لاف توبه و دل بر گنه مصر
کس پی نمی برد که بدین گونه گمرهم
❈۵❈
جامی مباش غافل ازان رازدان که گفت
از جمله رازهای نهان تو آگهم
کامنت ها