جامی:هستم ز جان غلامت اما گریز پایم صد بارم ار فروشی بگریزم و بیایم
❈۱❈
هستم ز جان غلامت اما گریز پایم
صد بارم ار فروشی بگریزم و بیایم
گاهم رقیب خوانی گاهی سگ در خود
آن نام را نخواهم وین لطف را نشایم
❈۲❈
دل را صبوری از تو یک لحظه نیست ممکن
صد بارش آزمودم دیگر چه آزمایم
بست از تف دلم زنگ آیینه وار گردون
اکنون ز صیقل آه آن زنگ می زدایم
❈۳❈
هرگه به قصد قتلم تیر جفا گشایی
بهر بقای عمرت دست دعا گشایم
هر چند با سگانت خوش نیست خودنمایی
خود را ز خیل ایشان هر لحظه می نمایم
❈۴❈
هر دم مگو که جامی تا کی سخن گزاری
از شوق توست جانا کین نغمه می سرایم
کامنت ها