جامی:شب تا به سحر گرد سر کوی تو پویم با آن در و دیوار غم و درد تو گویم
❈۱❈
شب تا به سحر گرد سر کوی تو پویم
با آن در و دیوار غم و درد تو گویم
پایم به رهت سود و کنون در پی آنم
کز دیده کنم پای و ز سر راه تو پویم
❈۲❈
چون لاله اگر خاک شوم بی گل رویت
با داغ تو بار دگر از خاک برویم
تا باد چمن نکهتی از پیرهنت یافت
بوی تو دهد هر گل و نسرین که ببویم
❈۳❈
حیف است به خون دلم آلوده خدنگت
بر چشم تر انداز کش از گریه بشویم
تا روی تو دیدم منم و اشک دمادم
بنگر که چها می رسد از دیده به رویم
❈۴❈
درددل جامی شود افزون ز مداوا
این درد که را گویم و درمان ز که جویم
کامنت ها