جامی:بر سر کوی مغان بس بود این مرتبهام که نهادند لقب دردکش مصطبهام
❈۱❈
بر سر کوی مغان بس بود این مرتبهام
که نهادند لقب دردکش مصطبهام
گر کند همدمت ای ماه مرا کوکب بخت
شاه سیار خجالت برد از کوکبهام
❈۲❈
من چو زر پاک عیارم به وفایت که مزن
هردم از سنگ جفا بر محک تجربهام
کس نبیند پس ازین روز خوش ار زان که کنند
بر همه خلق جهان بخش غم یکشبهام
❈۳❈
باده از مشربه زر به شه ارزانی باد
بویی از مشرب رندان به از آن مشربهام
دبه خالیست مزن دست بر آن ای خواجه
که ز جا مینبرد صدمت این دبدبهام
❈۴❈
جامی از بخت سیه نیست جز اینم هوسی
که کشد پهلوی آن دانه در چون شبهام
کامنت ها