جامی:نیستم چون یار ترکیگو ولی تا زندهام چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام
❈۱❈
نیستم چون یار ترکیگو ولی تا زندهام
چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام
ریزم از شیرینزبانی در سخن شکر ولی
پیش آن لب از زبان خویشتن شرمندهام
❈۲❈
نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم
نقش نعل توسنش بر سینه خود کندهام
خلقی افکنده سپر از سهم تیر او و من
تا نگردد مانع تیرش سپرافکندهام
❈۳❈
آتش شوقم ز آب دیده افزون میشود
وه که میآید چو ابر از گریه خود خندهام
گر دهد دستم که یابم دولت پابوس او
باشد این معنی دلیل دولت پایندهام
❈۴❈
یار اگر بگسست جامی کسوت فقرم حرام
گر بود یک بخیه بیپیوند او بر ژندهام
کامنت ها