جامی:عاشقم بیچاره ام درمانده ام بی دل و بی دین ز دلبر مانده ام
❈۱❈
عاشقم بیچاره ام درمانده ام
بی دل و بی دین ز دلبر مانده ام
عاشقی با خواب و خور ناید درست
لاجرم بی خواب و بی خور مانده ام
❈۲❈
تا چو جام می ز دستم رفته ای
با دل پر خون چو ساغر مانده ام
روز و شب در انتظار مقدمت
چشم بر ره گوش بر در مانده ام
❈۳❈
چون زدی تیغی مکن بس زانکه من
زنده بهر تیغی دیگر مانده ام
رفته ام در باغ وز شوق قدت
روی بر پای صنوبر مانده ام
❈۴❈
جامی از من سجده طاعت مجوی
چون من اکنون پیش بت سرمانده ام
کامنت ها