جامی:ز فرقت تو چه گویم چه ناتوان شدهام ز قحط آب چمن چون شود چنان شدهام
❈۱❈
ز فرقت تو چه گویم چه ناتوان شدهام
ز قحط آب چمن چون شود چنان شدهام
زمان وصل تو چون زود همچو برق گذشت
ز نوک هر مژه من ابر خونفشان شدهام
❈۲❈
ز بس که گشتهام از فکر آن میان باریک
ز چشم مردم باریکبین نهان شدهام
سموم هجر توام پی بر استخوان نگذاشت
پی سگان درت مشتی استخوان شدهام
❈۳❈
بر آستان تو آمد سریر عزت من
بر آستان که کم از خاک آستان شدهام
طفیل خیل سگانم تفقدی میکن
به کوی تو دو سه روز که میهمان شدهام
❈۴❈
مگو که پیر شدی ترک عشق گو جامی
که من به عشق تو پیرانهسر جوان شدهام
کامنت ها