جامی:خوشم که رو به ملاقات یار خود دارم امید مرهم جان فگار خود دارم
❈۱❈
خوشم که رو به ملاقات یار خود دارم
امید مرهم جان فگار خود دارم
یکی ست شهر من و شهر یار من امروز
هوای شهر خود و شهریار خود دارم
❈۲❈
هزار بار شد از خون دل کنارم پر
که کام خویش کنون در کنار خود دارم
بهار عیش مرا تازه ساخت بار دگر
نمی که بر مژه اشکبار خود دارم
❈۳❈
مرا چو شمع نباشد به غیر سوز و گداز
تمتعی که ز شبهای تار خود دارم
گذشت عهد جوانی به کار عشق و هنوز
اگر چه پیر شدم رو به کار خود دارم
❈۴❈
مگو که توبه ز می اختیار کن جامی
من آن نیم که به کف اختیار خود دارم
کامنت ها