جامی:چو نتوانم که بر خاک کف پایش جبین مالم ز دورش بینم و روی تظلم بر زمین مالم
❈۱❈
چو نتوانم که بر خاک کف پایش جبین مالم
ز دورش بینم و روی تظلم بر زمین مالم
من و بوسیدن آن ساعد سیمین محال است این
گذارد کاشکی تا روی خود بر آستین مالم
❈۲❈
چو خواهم پای بوسم آن مگس را کز لبش خیزد
نشینم پیش روی او و بر لب انگبین مالم
دوای درد دل خواهم ازان خاک سم اسپش
به دیده گل کنم بر سینه اندوهگین مالم
❈۳❈
مپیچ از من عنان ای عمر و چندانی امانم ده
که روی اندر رکاب آن سوار نازنین مالم
به صد حشمت سلیمان وار می راند نمی گوید
که مور خسته را تا چند زیر پای کین مالم
❈۴❈
سر من زین پس و خاک در پیر مغان جامی
چه رخ بر آستان زاهد خلوت نشین مالم
کامنت ها