جامی:ز زلف تو رگی با جان و دل پیوسته می بینم ولی سررشته امید ازو بگسسته می بینم
❈۱❈
ز زلف تو رگی با جان و دل پیوسته می بینم
ولی سررشته امید ازو بگسسته می بینم
عنان دل نمی بینم به دست خویشتن زان دم
که گرد گل تو را از سنبل تردسته می بینم
❈۲❈
قدم لام است و بالایت الف زان دوست می دارم
بلا را کاندرو لام و الف پیوسته می بینم
به سینه زخم تیغت تا فراهم آمد از مرهم
در شادی و راحت بر دل و جان بسته می بینم
❈۳❈
چنان شد گرمرو گلگون اشک امشب که پیش او
براق برق سیر آه را آهسته می بینم
بیا ای مرهم راحت که از تیغ فراق تو
جگرها چاک و دلها ریش و جانها خسته می بینم
❈۴❈
کجا رستن توانی جامی از شوخی که زلفش را
کمند گردن مردان از خود رسته می بینم
کامنت ها