جامی:من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان بینم بلای جان شود هر دیدن و من همچنان بینم
❈۱❈
من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان بینم
بلای جان شود هر دیدن و من همچنان بینم
سوار شوخ من در جلوه ناز و من حیران
گه آن پا و رکاب و گاهی آن دست و عنان بینم
❈۲❈
نهاده بر کمان تیر از پی صید و من مسکین
چو محرومان به حسرت جانب تیر و کمان بینم
پس از عمری ریاضت آنچه سالک را شود روشن
شد اکنون عمرها کز عارض خوبش عیان بینم
❈۳❈
من بیدل که با خود حیف دارم همدمش دیدن
کجا تاب آورم کش هر زمان با این و آن بینم
به کویش آن همه عاشق که دیدم هر که را جویم
به جای او همین فرسوده مشتی استخوان بینم
❈۴❈
کسان شبها به فکر عشرت و جامی درین سودا
که فردا چون کنم وان آفت جان را چه سان بینم
کامنت ها