جامی:جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم هزار داغ به دل لاله زار را چه کنم
❈۱❈
جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم
هزار داغ به دل لاله زار را چه کنم
ز خون دیده کنارم پر است بی لب یار
کنار کشت و لب جویبار را چه کنم
❈۲❈
گرفتم آنکه کنم دیده را به گل مشغول
درون جان و دل این خار خار را چه کنم
به طوف باغ غم روز را برم بیرون
بلا و محنت شبهای تار را چه کنم
❈۳❈
غباری از ره آن مشکبو غزال رسید
به جز عبیر کفن آن غبار را چه کنم
شکاف سینه توانم که بندم از مرهم
تراوش مژه اشکبار را چه کنم
❈۴❈
ملولم از دو جهان بی جمال او جامی
چو یار نیست به دست این دیار را چه کنم
کامنت ها