جامی:چند ز آشوب می فتنه برانگیختن مست برون تاختن و خون کسان ریختن
❈۱❈
چند ز آشوب می فتنه برانگیختن
مست برون تاختن و خون کسان ریختن
خون مرا ریختی دست من و دامنت
گر نه به فتراک خویش خواهیم آویختن
❈۲❈
قاعده عشق چیست شرط محبت کدام
از همه بگریختن با غمت آمیختن
از تو برانگیختن رخش وز باد صبا
بر سر اهل وفا گرد بلا بیختن
❈۳❈
جامی ازان قید زلف جست رهایی ولی
قوت مجنون نبود سلسله بگسیختن
کامنت ها