جامی:نه زهد آید مرا مانع ز بزم عشرت اندیشان غم خود دور می دارم ز بزم عشرت ایشان
❈۱❈
نه زهد آید مرا مانع ز بزم عشرت اندیشان
غم خود دور می دارم ز بزم عشرت ایشان
به جایی کاطلس شاهان نشاید فرش ره حاشا
که راه قرب یابد دلق گردآلود درویشان
❈۲❈
مباش آن شوخ گو شرمنده ز آیین جفا کوشی
که نبود شیوه آزار در دین وفاکیشان
نه اندیشم دعایی غیر ازین کان شاه خوبان را
مبادا هیچ گه آسیبی از کید بداندیشان
❈۳❈
مرا پیوند خویشی بود با صبر و خرد لیکن
دلم تا آشنای عشق شد بگسستم از خویشان
ز راه دل رسد اشک جگرگون دیده ما را
بلی این خانه را می آید آب تیره از پیشان
❈۴❈
چو آید دور جامی جام گلگون دیگری را ده
بود خونابه دل بس می لعل جگرریشان
کامنت ها