جامی:ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من کرده آشوب غمت تاراج خواب و خورد من
❈۱❈
ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من
کرده آشوب غمت تاراج خواب و خورد من
من ندارم تاب بی دردی خدا را ای طبیب
مرهمی فرما که هر دم بیش گردد درد من
❈۲❈
خاک گشتم در رهت بگذر به من ای سروناز
پیش ازان روزی که آیی و نیابی گرد من
سوی تو همراه اشک آمد تنم دامن مکش
ای گل خندان ازین خاشاک آب آورد من
❈۳❈
دیگری را بر تو چون گیرم بدل چون مثل تو
در همه عالم نیابد فکر عالم گرد من
ره به گلزارم مده بی او مباد ای باغبان
تازه گلها را خزان آید ز آه سرد من
❈۴❈
گفته جامی ندارد رنگی از سودای ما
شرم دار آخر ز اشک سرخ و رنگ زرد من
کامنت ها