جامی:کس وصالت چنین نخواست که من وز فراقت چنین نکاست که من
❈۱❈
کس وصالت چنین نخواست که من
وز فراقت چنین نکاست که من
گفته ای بر رخم که عاشق تر
چهره زرد من گواست که من
❈۲❈
همه کس مبتلای توست ولی
نه بدین گونه مبتلاست که من
دل که درمانده جدایی توست
نه چنان از درت جداست که من
❈۳❈
کیست گفتم به راستی چو قدت
سرو بالا کشید راست که من
گفت جامی که می برد سوی دوست
باد صبح از میانه برخاست که من
❈۴❈
بی تو هستم میان آتش و آب
کز دل و دیده عمرهاست که من
کامنت ها