جامی:پیاده سوی چمن سرو من گذار مکن به سبزه و سمن آن پای را فگار مکن
❈۱❈
پیاده سوی چمن سرو من گذار مکن
به سبزه و سمن آن پای را فگار مکن
به خون نشست گل از رشک سبزه بهر خدا
که پا برهنه دگر گشت جویبار مکن
❈۲❈
گل است آن کف پا گل به پیش او خاری
به خاک پات که آزار گل به خار مکن
به خنجر ستم و جور سینه ام مشکاف
چو لاله داغ نهان من آشکار مکن
❈۳❈
چو خوی تلخ توام ناامید خواهد کشت
مرا به عشوه شیرین امیدوار مکن
به مردم از تو بسی لاف آبرو زده ام
مران به خواریم از پیش و شرمسار مکن
❈۴❈
نماند دل که ز درد تو خون نشد جامی
خدای را که چنین ناله های زار مکن
کامنت ها