جامی:بیمار غمت را نفس بازپس است این پاس نفسش دار که آخر نفس است این
❈۱❈
بیمار غمت را نفس بازپس است این
پاس نفسش دار که آخر نفس است این
بی واسطه گفت زبان پرسش او کن
کش واسطه رحمت جاوید بس است این
❈۲❈
ای بوالهوس از معرکه عشق و ملامت
بگذر به سلامت که نه جای هوس است این
از ناله ما فارغی ای صاحب محمل
در گوش تو گویی نغمات جرس است این
❈۳❈
از گلشن فیروزه چرخم چه گشاید
مرغ دل محنت زدگان را قفس است این
گاهی که خرامی سر من زیر قدم کن
انگار فتاده به زمین خار و خس است این
❈۴❈
عمری به درت جامی درمانده به سر برد
یک بار نگفتی که بر این در چه کس است این
کامنت ها