جامی:مهی از راه برآمد نه که افزون ز مه است این سر من خاک ره او اگر آن کج کله است این
❈۱❈
مهی از راه برآمد نه که افزون ز مه است این
سر من خاک ره او اگر آن کج کله است این
همه حسن است و ملاحت همه لطف است و صباحت
نه بت چارده ساله که مه چارده است این
❈۲❈
شده بر هر سر راهش سپهی جمع ز خوبان
بشکن گو سپه شه که شه صد سپه است این
نه مرا بستر لعل است شب اندر ته پهلو
که ز خون مژه بسته جگر ته به ته است این
❈۳❈
چو شب از محنت فرقت اگرم روز سیه شد
نکنم ناله ازان مه که ز بخت سیه است این
من و ویرانه محنت که به شبهای جدایی
دل خو کرده به غم را شده آرامگه است این
❈۴❈
به رهت پست فتاده ست سر جامی بیدل
قدمی رنجه کن آخر نه کم از خاک ره است این
کامنت ها