جامی:طره شبرنگ و جعد مشکسای خویش بین در خم هر موی صد دل مبتلای خویش بین
❈۱❈
طره شبرنگ و جعد مشکسای خویش بین
در خم هر موی صد دل مبتلای خویش بین
بر لب بام آ شبی هر سو چو من افتاده ای
سر نهاده زیر دیوار سرای خویش بین
❈۲❈
برنشان پای تو رخ سوده ام شب تا سحر
از رخم اینک نشان بر خاک پای خویش بین
ز آرزوی یک نظر می میرم ای سلطان حسن
سرکشی از سر بنه سوی گدای خویش بین
❈۳❈
برگ گل دیدن ز جیب غنچه گر داری هوس
دامن پیراهن از چاک قبای خویش بین
چند می پرسی کزین گونه چرا بیدل شدی
آینه بردار و شکل دلربای خویش بین
❈۴❈
می روی تند و چو جامی صد گرفتار از قفا
آخر ای بی رحم یک بار از قفای خویش بین
کامنت ها