جامی:ز نعل مرکب تو بر زمین نشان دیدن خجسته تر که مه نو بر آسمان دیدن
❈۱❈
ز نعل مرکب تو بر زمین نشان دیدن
خجسته تر که مه نو بر آسمان دیدن
به شب مهی و به روز آفتاب چهره مپوش
که جز به روی تو مشکل بود جهان دیدن
❈۲❈
خوش است دل به ملاقات رهروان درت
چه چیز گمشده را به ز کاروان دیدن
ز بس که سینه به ناخن همی کنم ز غمت
توان ز چاک گریبانم استخوان دیدن
❈۳❈
به جست و جوی میانش کمر مبند ای دل
که جز خیال محال است ازان میان دیدن
شدم ز دست چو آن مه عنان کشیده رسید
که راست طاقت آن دست و آن عنان دیدن
❈۴❈
چنان ز شوق تو جامی گداخت کز دل او
چو می ز جام خیال لبت توان دیدن
کامنت ها