جامی:به گوش مه رسد آواز یاربم هر شب مهی تو نیز به گوش تو می رسد یارب
❈۱❈
به گوش مه رسد آواز یاربم هر شب
مهی تو نیز به گوش تو می رسد یارب
ز هجر روی تو روزم شب است وین شب را
پدید نیست به غیر از سرشک من کوکب
❈۲❈
رخت به چارده سال این جمال و خوبی یافت
کجا رسد به تو ماه فلک به چارده شب
سرم چه لایق فتراک بستن است این بس
که در رهت شود آزرده سم مرکب
❈۳❈
کجاست تاب درشتی چنان لطیفی را
به جان خویش که آهسته بر زبان سوی لب
به نبض جستن من ای طبیب دست میار
که آن تنی که تو دیدی گداخت ز آتش تب
❈۴❈
بریز بر سر جامی سفال دردی درد
که نیست در خور او جام صاف عیش و طرب
کامنت ها