جامی:زینسان که خو گرفت دلم با وصال تو وای من آن زمان که نبینم جمال تو
❈۱❈
زینسان که خو گرفت دلم با وصال تو
وای من آن زمان که نبینم جمال تو
مردم ز فرقت تو کجا رفت آنکه من
هر لحظه دیدمی رخ فرخنده فال تو
❈۲❈
بینم جهان به روی تو روی تو گوییا
چشم من است و مردمک چشم خال تو
شد سایه ها ز پرتو روی تو جمله نور
ای آفتاب حسن مبادا زوال تو
❈۳❈
تا رفته ای چو خواب خوش از چشم اشکبار
حقا که نیست در نظرم جز خیال تو
دارم سری نهاده به راهت که مست ناز
ناگاه دررسی و شود پایمال تو
❈۴❈
جامی چه حاجت است به گفتن چو زد رقم
بر لوح چهره کلک مژه وصف حال تو
کامنت ها