جامی:من کیستم که چشم گشایم به روی تو این بس که می کنم به زبان گفت و گوی تو
❈۱❈
من کیستم که چشم گشایم به روی تو
این بس که می کنم به زبان گفت و گوی تو
ای آرزوی جان نظری کن به حال من
زان پیشتر که جان دهم از آرزوی تو
❈۲❈
خال نیم ز فکر میانت بلی مرا
پیوند دیگر است به هر تار موی تو
هر صبح می کنم چو صبا ره سوی چمن
باشد که یابم از گل نورسته بوی تو
❈۳❈
پایم چو سوده شد به رهت بعد ازین چو اشک
غلطم به خون و خاک پی جست و جوی تو
من اهل خوان وصل نیم کاش چون سگان
سنگی خورم به سر ز مقیمان کوی تو
❈۴❈
این نقش نو کشیده غزل نیست ای غزال
طومار محنت است ز جامی به سوی تو
کامنت ها