جامی:تا نمودی لب و چه غبغب دل من در چه است و جان بر لب
❈۱❈
تا نمودی لب و چه غبغب
دل من در چه است و جان بر لب
شب من روز کن ز طلعت خویش
ای شده روز من ز زلف تو شب
❈۲❈
پیش تو آفتاب ناپیداست
روز روشن نهان بود کوکب
رنجه شد خاطرت ز یارب من
من دلخسته چون کنم یارب
❈۳❈
پیش لعل تو بر لب جام
لب نهم بین کمال حسن طلب
فال نیکو گرفت هر که بدید
همچو مصحف رخ تو در مکتب
❈۴❈
کلک جامی کشید خوان سخن
زد صریرش صلای من یرغب
کامنت ها