جامی:خوی که تو را ز تاب می ریخته از جبین فرو موج بلاست آمده بر سر عقل و دین فرو
❈۱❈
خوی که تو را ز تاب می ریخته از جبین فرو
موج بلاست آمده بر سر عقل و دین فرو
عارض توست در عرق یا ز لطافت هوا
قطره شبنم آمده بر رخ یاسمین فرو
❈۲❈
سبزه خط عنبرین گرد لبت برآمده
یا صف مور را شده پای در انگبین فرو
جلوه گه جمال خود منظر دیده ساز اگر
در دل تنگ نایدت خاطر نازنین فرو
❈۳❈
داشت در آن چه ذقن دل ز جهان فراغتی
کاش نمی گذاشتی گیسوی عنبرین فرو
گرد ز زلف کرده ای پاک به طرف آستین
دست فشان که ریزدت مشک ز آستین فرو
❈۴❈
جامی خسته دل ز غم خاک چه سان کند به سر
کز مژه اش گرفت خون روی همه زمین فرو
کامنت ها